نه يار هرکسي را رخسار مي‌نمايد

شاعر : عطار

نه هر حقير دل را ديدار مي‌نمايدنه يار هرکسي را رخسار مي‌نمايد
کان ماه‌روي رخ را دشوار مي‌نمايددر آرزوي رويش در خاک خفت و خون خور
سرهاي سرکشان بين کز دار مي‌نمايدبر چار سوي دعوي از بي‌نيازي خود
بر خاک اگر بريزد بس خوار مي‌نمايدسلطان غيرت او خون همه عزيزان
رو باز گرد کين ره پر خار مي‌نمايدگر مرد ره نه‌اي تو بر بوي گل چه پويي
زيرا که اين بيابان خون‌خوار مي‌نمايدزنهار تا بپويي بي رهبري درين ره
سرگشتگان گمره بسيار مي‌نمايدگر مرديي نداري پرهيز کن که چون تو
دايم چنانکه باشد در کار مي‌نمايددر راه کفر و ايمان مرد آن بود که خود را
کاحوال ناتمامان بس زار مي‌نمايددر کار اگر تمامي در نه قدم درين ره
کين خرقه در بر من زنار مي‌نمايدکو آتشي که بر وي اين خرقه را بسوزم
کو هيچ دل که يک دم بيدار مي‌نمايداندر ميان غفلت در خواب شد دل من
کو عاشقي که در دين هشيار مي‌نمايدجمله ز خود نمايي اندر نفاق مستند
سرگشته روزگاري عطار مي‌نمايددر بند دين و دنيي ليکن نه دين و دنيي